«یاغی»؛ هضم خشونت با چاشنی عشق
غافلگیرکنندهترین سکانس یاغی جایی است که دوستان جاوید میخواهند با اجرای یک نمایش مثلا پلیسی شناسنامهاش را تحویل دهند. آنها عملیات سورپرایز کردن دوستشان را این قدر دقیق اجرا میکنند که مخاطبان همراه با جاوید جا میخورند. این حس غافلگیرکنندگی در تار و پود روایت تنیده شده است. پیشبینی کردن مسیر بعدی اتفاقات برای مخاطبی که داستان را نخوانده، امری دشوار است. جاوید آنجا که فکر میکنیم قرار است انتقام بگیرد، از انتقام پشیمان میشود. جایی که قرار است گیر بیفتد فرار میکند و زمانی که در مکانی مطمئن پنهان شده لو میرود.
کارگردان سریال یاغی اگر چه همچون فیلم نخستش، شنای پروانه به سراغ قشر جاهلها و لاتمیرود ولی در مقام مقایسه فضای متنوعتری دارد. دوربین محمد کارت این بار از جنوب شهر آغاز میکند و در ادامه به سمت طبقه مرفه بدون درد میرود.
در شنای پروانه اجتماع لایههای مختلف جاهلها همچون قماربازها، قمهکشها، عرق خورها و عرق فروشها را میدیدیم و و قهرمان و ضد قهرمان از میان این طبقه ظاهر میشد. اما در سریال یاغی نمایش جنوب شهر و زندگی جاهلی صرفا در خدمت معرفی شخصیت «جاوید» به عنوان قهرمان داستان و توصیف مکانی است که او از آنجا برخاسته است. کارگردان ثابت میکند که هم نسبت به زیر و بم زندگی در پایین شهر آگاهی دارد و هم مناسبات زندگی مرفهان شمال شهر را به خوبی میشناسد.
بازی بازیگران و طراحی صحنه تصویری واقعی و ملموس از جغرافیای اثر ارائه میدهد؛ ولی دوربین روی دست، کمکی به واقعگرایی سریال نمیکند و زاید و نمایشی به نظر میرسد.
تفاوت دیگر یاغی و شنای پروانه لحن عاشقانه سریال است که منجر به تلطیف صحنههای خشن فیلم شده است. رابطه میان جاوید و ابرا با فراز و نشیبی که دارد از تلخی واقعیت خشن جاری در زیر پوست شهر کاسته است. در این رابطه عاشقانه دیالوگ خاصی رد و بدل نمیشود و بار عاطفی بیشتر بر دوش تصاویر و موسیقی است.
یاغی درباره گروه لمپنهاست و شخصیتی نادر به نام جاوید است که از دل آن جامعه برخاسته است. چرا مخاطبی که هیچ گونه علاقهای به سبک زندگی لمپنها ندارد، با اشتیاق سریال را دنبال میکند؟ شاید به این خاطر که قواعد زندگی جاهلی در بخشهایی از اقتصاد و اجتماع و فرهنگ ما در حال تکرار است. فقط لمپنها نیستند که چشم دیدن پیشرفتهای جاوید را ندارند و میخواهند با حاشیهسازی چوب لای چرخ کار او بگذارند. در طبقات دیگر جامعه نیز افرادی هستند که اگرچه ظاهرشان بسیار شیک و آراسته است؛ ولی منش و روششان فرقی با آنچه در سریال میبینیم ندارد. به عبارت دیگر یک مخاطب عادی که در مسیر ترقیاش با موانع عجیب و غریب روبرو میشود، میتواند با جاوید همذاتپنداری کند.
گروه لات و جاهلی که در سریال میبینیم ویژگیهای مشترکی دارند، ولی با رنگ آمیزی هوشمندانه کارگردان و فیلمنامهنویس هر کدام صاحب شخصیت مستقلی شدهاند. آدمهای جنوب شهری را میتوان به چند دسته تقسیم کرد. اسی (با بازی امیرجعفری) که گندهلات است و علنا آدمها را لو میدهد و رشوه میگیرد. علی گرگین (در نقش عباس جمشیدیفر) ذاتا تفاوتی با اسی ندارد؛ ولی با رفتاری ریاکارانه خودش را جلوی پلیس و غریبهها فردی فرهیخته و مودب جلوه میدهد.
جاوید (با بازی علی شادمان) همچون دو نفر قبلی سردسته یک گروه است. اما حرف شنوی که نوچهها از او دارند از روی ترس نیست و نشات گرفته از احترام و رفاقتی دوجانبه است. جاوید بر خلاف بقیه که دنبال خلافکاری هستند، میخواهد با تلاش و پشتکار پلههای ترقی را طی کند و نان بازوی خودش را بخورد. همکاری او با سارقان یک همکاری موقت است که باعث میشود جاوید سریعتر به معشوقهاش (ابرا) برسد.
سماجتی که جاوید از خودش نشان میدهد، یاغی را بدل به یک اثر انگیزشی کرده است. او با زندگی در شرایط دشوار، جنگیدن را خوب یاد گرفته است. جاوید برای گرفتن شناسنامه، فراری دادن ابرا و موفقیت در کُشتی تلاش میکند و خودش را به آب و آتش میزند. تماشای سریال برای افرادی قابل توصیه است که میخواهند یاد بگیرند چگونه بر روی یک هدف تمرکز کنند و برای رسیدن به رویاهایشان تا آخرین نفس بجنگند.
پس از سریال زخم کاری (ساخته شده بر اساس کتاب بیست زخم کاری نوشته محمود حسینیزاد) برای دومین بار شاهد یک اقتباس از کتابی داستانی هستیم. سریال یاغی اقتباسی از رمان سالتو نوشته مهدی افروزمنش است. تجربه موفقیت این دو سریال نشان میدهد که فیلمنامههای اقتباسی پشتوانه تحقیقی عمیقتری دارند و میتوانند حرفهای کمتر گفته شده را بیان کنند.