نرگس سلیمانی، فرزند شهید سردار سلیمانی، که عضو فعلی شورای شهر تهران نیز است، در گفتگو با خبرگزاری خبرآنلاین درباره نوع ارتباط حاج قاسم با خانواده اش، خصوصا با توجه به حضور مداومش در ماموریت و نبودن در منزل گفت: حقیقت این است که پدرم زمان بسیار محدودی با خانواده بودند و حتی همان زمان محدود هم به دلیل مشغله دائمی و به صورت کامل بیست و چهار ساعته، علیرغم همه هم و غم پدرم در حضور و توجه به خانواده، نمی رسیدند و چارهایی هم نبود چرا که ماهیت بعضی امور مانند جهاد به گونهای است که امکان قطع و وصل ندارد.
وی گفت: به عبارت دیگر وقتی پای در این مسیر میگذارید، دیگر از بند تعلقات إلا و لابد باید رها شوید و اعتقاد ما هم این است که شهادت اتفاق نمیافتد مگر با رهایی از این قیود.
انرژی پدرم همه را متعجب می کرد
دختر حاج قاسم تاکید کرد: لذا اینکه شهید اشاره میکنند برای شهید شدن باید شهید بود و شهید زیست به همین منظومه فکری تعلق دارد، البته در عین این عدم تعلق و دلبستگی، هر لحظه از حیات برای پدرم هدیهایی بود که به بهترین شکل در جذب و استفاده از آن توجه داشتند، برای همین بسیاری از اشخاصی که با ایشان مواجه میشدند، از این همه انرژی که در وجودش بود متعجب می شدند، بارها پیش می آمد که شهید بعد از دو یا سه روز بیخوابی و در بازگشت از شرایط جنگی با کوله باری باید امور را بررسی میکردند لذا وقتی به منزل میرسیدند، رنگ رخسار و چشمهای خسته ایشان خبر میداد که حتی برای دقایقی نیز قوت بیداری ندارند، اما بعد از استراحت کوتاهی که عموماً از چشم ناظر کم توجه دور میماند، مشاهده میکردیم که پدرم در جمع خانواده حضور دارند و پر انرژیتر از همه ما در حال نوازش نوهها است یا از طریق تماس تلفنی صله ارحام را به جا میآوردند.
روایتی از روزگار نوجوانی سردار
نرگس سلیمانی ادامه داد: دقیقا به خاطر دارم یکبار که بعد از مدت طولانی دوری از منزل، منتظر رسیدن پدرم بودیم، وقتی که رسید با چهرهای گرفته و بسیار خسته و سردردی که نشان از عمق نگرانیهای شهید داشت بلافاصله بعد از احوال پرسی به یکی از بچهها گفت بسیار خستهام چند ساعتی نیاز به استراحت دارم چراکه سه روز است چشم برهم نگذاشتهام، بنابراین برای استراحت به اتاقش رفتند، ما هم بچهها را فرستادیم بروند یک گوشه دیگر بازی کنند و سعی کردیم فرصتی فراهم کنیم که شهید آرامشی داشته باشند، شاید دو یا سه دقیقه نگذشته بود که مشاهده کردم پدرم نشسته و در حال صحبت با همسرم بودند و پرسید چند وقت است که خوابیدهام؟ چهره خندان و متعجب همسرم در آن لحظه را فراموش نمیکنم که از من می خواست شاهد باشم که پدرم همین الان تازه به اتاقش رفته که نرفته برگشتهاند، شاید حداکثر زمانی که می شد با اغماض تخمین زد حدود پنج دقیقه کمی کمتر یا بیشتر بود، اما تأثیری که همین مقدار استراحت بر احوال پدرم گذاشته بود به اندازهای بود که خود ایشان دیگر احساس خستگی نداشت یا حداقل به ما اینطور منتقل می کردند. این نکته را یاد نمیبرم که هروقت از ایشان می خواستیم کمی بیشتر در رختخواب بماند، پاسخ قاطعش این بود:« اینقدر بخوابیم بابا!» حتی در زمان رفت و آمد، اگر در طول مسیر فرصتی فراهم میشد و کارهای جاری روی روال بود، بلافاصله اول احوال مادر و پدرشان را می پرسید و بعد اگر هنوز زمانی بود جویای دیگر اعضای خانواده و مشکلات و مسائل خانواده شهدا میشد، در واقع پیگیری مسایل خانواده شهدا و جانبازان را جزو وظایف روزانه خود می دانست.
دختر سردار سلیمانی گفت: وقتی برای احوال پرسی با شخصی صحبت می کرد از مسیر آن شخص احوال دیگرانی را می پرسید و به این ترتیب ضمن توجه دادن به مسایل به طور عملی موجب تألیف قلوب افراد به یکدیگر می شد، در حقیقت شهید خودش را در قبال تمام افرادی که می شناخت یا حتی چیزی در باب آنها شنیده بود مسئول میدانست و این روحیه را ظاهراً حتی در ایام نوجوانی هم داشتهاند برای نمونه پدرم برای ما تعریف میکرد و البته در زندگی نامه خود نوشتش هم تصریح کرده که در سیزده، چهارده سالگی به عنوان یک بچه روستایی که حتی شهر را از نزدیک ندیده بوده است، دل به دریا میزند و برای اینکه بتوانند قرض پدر را بپردازد و یا حداقل کمکی به پرداخت آن کند به شهر میرود، دلیل این اقدام شهید ترس از زندان رفتن پدر به علت بدهی به بانک تعاون روستایی بوده است. بعد از این قضیه، پدرم محور خانواده میشود چراکه توانسته از این آزمون مقاومت محلی سربلند بیرون بیاید و احتمالاً همین امر محملی میشود برای اینکه نقش محوری در خانواده خود پیدا کنند و آرام آرام این نقش گسترش پیدا کند و سپس انقلاب به عنوان فرصتی برای ورود به مسیر مجاهدت بیوقفه برای پدرم فراهم میکند.
در نیروی قدس سپاه ظرفیت محلی پدرم تبدیل به ظرفیت ملی شد
نرگس سلیمانی گفت: به عبارت دیگر انقلاب به مثابه یک کوره آهنگری آهن با قابلیت، شهید را در مکتب امام خمینی (ره) به فولاد آبدیده بدل میسازد و از طرفی مدرسه عشق در دوران هشت سال دفاع از میهن و مکتب، شخصیت شهید را می پروراند و به گونهایی ایشان را آماده میسازد که در دوران حضور در نیروی قدس آن ظرفیت محلی و منطقهای ایشان در سایه اعتماد، اعتنا و التفات مقام معظم رهبری و تلاشهای خالصانه و بیوقفه پدر، به ظرفیتی ملی در بُعد جهادی تبدیل شود.
انتظار پدرم از اعضای خانواده این بود که مانند دانههای زنجیر وحدت داشته باشند
وی گفت: بیاغراق ایشان در تمام طول سالهای حیات طیبه خود هرگز شبی را به صبح نرساندهاند ولو به قدر سر سوزنی نسبت به روز قبل خود را از نظر روحی و معنوی بهبود بخشیدهاند، در این مسیر به روح و جسم توأمان توجه و مراقبت میکردند. البته در سفرها که جسته و گریخته با خانواده میرفتند، همیشه کوهنوردی و اگر ارتفاعاتی هم نبود پیادهروی طولانی در برنامه ایشان جای خود را داشت. یک خاطره نسبتا طنز که الان از ایشان به خاطرم میرسد مربوط به طبع شوخ ایشان با همرزمان و دوستانشان بود. به این صورت که امکان نداشت در جمعی از همرزمان و همقطاران بهم برسند و دیگران را بینصیب بگذارند، اگر ممکن بود به هر طریق حتی گاهی به روشهایی دور از ذهن آن جمعهای ساخته شده در دوران جنگ تحمیلی را دور هم جمع میکردند و انتظارشان از اعضای خانواده هم چیزی شبیه به همین بود، که مانند دانههای زنجیر باهم در وحدت عملی باشند و برای نیل به این مقصود از هرگونه تلاشی فروگذار نمیکردند.
روش حاج قاسم برای کتابخوان کردن فرزندانش
«نوع برخورد شهید سردار سلیمانی با فرزندانش به چه صورت بود؟»؛ نرگس سلیمانی در پاسخ به این سوال می گوید؛ نحوه برخورد پدرم با فرزندانشان ارتباط مستقیم با خودسازی ایشان داشت، به بیان دیگر همانطور که ایشان در عمل خودسازی می کردند همین را برای فرزندانشان نیز میخواستند، برای همین بسته به شرایط نقش والد، رفیق، معلم و دیگر نقوش را بر عهده میگرفتند برای نمونه در جهت ایجاد علاقه برای کتابخوان کردن فرزندان، همیشه بعد از اینکه کتابی معرفی میکردند ضمن توصیه عمومی نسبت به خواندن خیلی ابراز اشتیاق میکردند که کتاب را برای ایشان خلاصه کنیم چراکه اگر فرصت مطالعه آن کتاب را نداشتند با کلیت موضوع آشنا شوند و از این طریق بدون آنکه بگویند در عمل موجب میشد برای اینکه خلاصه کتاب را برای ایشان آماده کنیم که اجمالا به محتوی دسترسی پیدا کنند یک نوع الزام غیررسمی در خواندن پیدا میشد و اگر کتاب خوب بود، که عموما همینگونه بود، سپس شهید سرفرصت خودشان مطالعه کنند و بعد از مطالعه اشاره میکردند که در خلاصه فلان بخش یا موضوع مهم جا افتاده و یا به فلان فصل که به توجه بیشتر لازم داشته، به قدر کفایت توجه نشده است. همین امر باعث می شد در مرتبه بعدی برای خلاصه نویسی دقت بیشتری داشته باشیم و یا برای مثال در دهه هشتاد زمانی که فرصت داشتند حتما به نمایشگاه کتاب سر میزدند و حتی در این اواخر و در دهه نود اگر خودشان به هر دلیل فرصت حضور پیدا نمیکردند چند کتاب سفارش میدادند که بچهها برایشان تهیه کنند، این امر در عین حال تشویقی برای حضور در فضای عرضه محصول فرهنگی و درک شرایط از هر حیث و آشنایی با نشر روز بود.
گرایش سیاسی مرسوم را در پدرم مشاهده نکردم
نرگس سلیمانی در توصیف نگاه پدرش به جناح بندی های سیاسی نیز گفت: به عنوان فرزند ایشان هرگز هیچ گرایش سیاسی مرسوم در شهید مشاهده نکردم، آنچه ایشان بر آن تاکید داشتند، دوری از شخصگرایی و اهتمام و تلاش در جهت اعتلا و پیشرفت کشور و نظام بود به طوری که هرکس که برای کشور و نظام افتخار آفرین بود، ولو به قدمی یا قلمی با طیب خاطر حاضر بودند دست او را ببوسند.
وی گفت: در حقیقت ایشان خود را سرباز ولایت و خادم این مردم می دانستند و بزرگترین افتخار خود را در شهادت در راه خدا و دفاع از مظلوم می دانستند، از آنجا که اخلاص در عمل را سرلوحه کردارخود قرار داده بودند اصولا هیچ جایی در رفتار ایشان برای سیاسی نگاه کردن به مسائل درون نظام نبود کما اینکه به عنوان یک سرباز افتخار ایشان فدا شدن برای این نظام و مردم بود و این دو را یک حقیقت واحد میدیدند، وحدت بین مردم را لازمه توفیق جمعی میدانستند.
در خاتمه چند بیت که بعد از شهادت ایشان وصف حال بوده است، تقدیم می کنم:
دیشب صدای گرمت در گوش من نپیچید
با آنکه خواندهام من، یک جز را برایت
کردی تو وعده با من هر شب تو را ببینم
حالا که فرصتت هست دیگر چرا رعایت
البرز بی تو هربار هی دورتر نماید
دیگر به شهر تهران باید چرا اقامت
شاید پسند تو نیست در این دیار ماندن
پیغام ده بیایم امشب سر مزارت
گویی که اشک ما را دیگر نمیپسندی
امشب کنم شکایت شاید به یک زیارت
۲۱۱ ۲۷