برخی از محققان و تحلیلگران از ظهور پدیدهای جهانی به نام «نسل زِد» (Z Generation) که در سطح جهانی و بومی در برگیرنده متولدین نیمه دوم دهه هفتاد و کل دهه هشتادیهاست یا شکاف و تقابل نسلی در جهان سخن میگویند که در کشورهایی با تحولات ایدئولوژیک نظیر ایران، این شکاف شدت بیشتری به خود گرفته است. شکافی که تحت تاثیر تحولات تکنولوژی و فناوریهای اطلاعاتی و توجه بیشتر والدین به رشد روحی و روانی فرزندان خود طی یکی دو دهه اخیر رخ داده و نشان دهنده وجود منافع، مطالبات و تعصبات ناسازگار در بین این نسل و نسلهای پیشین است که در ایران علاوه بر تقابل «سنت و مدرنیته»، جنبههای سیاسی و اعتقادی نیز یافته است.
در مقابل، گروهی از محققان ضمن پذیرش تفاوتهای نسلی به ویژه در نسل دهه هشتاد، با تأکید بر پیوند اقتصادی بین نسل دهه هشتادی با نسلهای پیشین، اصولاً به موضوع شکاف و تقابل بین نسلی با دیده تردید مینگرند و عمده مشکل را در شکاف بین فرهنگ رسمی و غیر رسمی و بحران ناکارآمدی نظام حکمرانی در کشور میبینند. اما به نظر میرسد واقعیت جایی بین این دو نگاه ایستاده باشد. یعنی ما از یک سو با نسلی مواجه هستیم که در برخورد با نسل پیش، یک شکاف و تقابل جدی را بروز میدهد.
نسلی که به شدت بر وجوه مدرن زندگی تکیه و تأکید دارد و به نادیدهانگاری و گاه ضدیت با سنت بر میخیزد؛ اما از سوی دیگر، وابستگی این نسل به نسل یا نسلهای پیشین صرفاً اقتصادی نیست، بلکه آنچه که امروز شاهد آنیم نتیجه منطقی یا امتداد معقول تحولات اجتماعی و اقتصادی چند دهه اخیر در ایران است. تحولات اقتصادی- اجتماعیای که منجر به شکلگیری طبقه متوسط مدرن شد و آرام آرام «سبک زندگی» (Life Style) و زندگی روزمره ایرانیان را تغییر داد که یکی از جلوههای آن را در گذران اوقات فراغت خانوادههای ایرانی و در کافه و کافهگردی جوانان میتوان دید. فضاهای جدیدی که امکان نوعی تجربه و معنای جدید از زندگی را فراهم میکنند و هم زمان به نمایش میگذارند.
این خط سیر را میتوان از ساخت فرهنگسراها در دوره شهرداری آقای کرباسچی تا گسترش کافهها طی سالهای اخیر دنبال کرد. با تغییر تدریجی زیست جهان ایرانی طی چند دهه اخیر، به تعبیر فرکلاف آن بستر و «دانش زمینهای» که در متن و بطن آن، ایدئولوژی مسلط خود را به عنوان مواردی از «عقل سلیم» و غیرایدئولوژیک مینمایاند و به مثابه امری «طبیعی» کسب مقبولیت میکرد و موجب «انتظام» تعاملات اجتماعی میشد، دچار تغییر شد. بنابراین، ما شاهد «بیقراری گفتمانی» ایدئولوژی مسلط و به چالش کشیده شدن هژمونی آن هستیم و خطاست اگر تحولات چند دهه اخیر را نادیده بگیریم و این بار سنگین را بر شانههای نحیف نسل دهه هشتادی بگذاریم. نسلی فاقد هر گونه آگاهی سیاسی برخاسته از کنش جمعی در معنای لوکاچی آن، که بیآنکه بخواهد، ناگهان به درون سپهر سیاسی «پرتاب» شد و حالا خود را در مقابل جامعه و آینده آن، مسئول میداند.
جامعهشناس*
۴۷۴۷