عنقا: صرف «اقتباس» لزوما واجد ارزش مضاعف نیست/ تعداد کمی از آثار دفاع مقدس شرایط لازم برای تبدیلشدن به فیلم دارند
همزمان با موفقیت سریال تلویزیونی «مستوران» و سریال های خانگی « یاغی» و «زخم کاری» بار دیگر مساله اقتباس و اهمیت آن تبدیل به بحث های رسانه ای شده است. «مستوران» بر اساس کتابی به همین نام نوشته محمد حنیف به سرانجام رسیده و «بیست زخم کاری» محمود حسینی زاد منبع اقتباس «زخم کاری» بوده است.
محمد کارت هم «یاغی» را بر اساس کتاب «سالتو» نوشته مهدی افروزمنش کارگردانی کرده. این اتفاق سرفصل گفت و گوی بارز نیوز با حامد عنقا شد. او طراح، نویسنده و تهیه کننده ای است که تصمیم دارد فیلم زندگی شهید محمد بروجردی را با اقتباس از کتاب «محمد؛ مسیح کردستان» نوشته نصرت الله محمودزاده بسازد. محمدحسین لطیفی کارگردانی این اثر را برعهده دارد.
درباره مساله مهمی صحبت می کنیم و آن قدر درباره اش گفته اند که تبدیل به کلیشه شده. می خواهیم آسیب شناسی کنیم چرا تلاش تلویزیون و بنیاد فارابی برای جا انداختن اقتباس ادبی آن طور که باید به بار ننشسته؟
درباره اقتباس باید یک بار فارغ از ذهنیات غالب و توهمات شبه روشنفکری و تیترهای روزنامه ای صحبت کنیم و آن این که همه جای دنیا ذات ساخت کار اقتباسی لزوما واجد یک ارزش مضاعف نمی شود. می توانیم سریال ها و فیلم های متعددی را مثال بزنیم که بر اساس یک کتاب ساخته شده اند اما آثار خوبی نیستند. مثلا رمان معروف «کشتن مرغ مقلد» هارپر لی (نویسنده آمریکایی) که رابرت مولیگان (کارگردان آمریکایی) ساخت، را خیلی ها اثر موفقی نمی دانند. یا حتی سریال «جنگ دنیاها» که از روی رمان اچ جی ولز (نویسنده انگلیسی) ساخته شد. یا سریال The Dark Tower که بر اساس یکی از معروف ترین کتاب های استفن کینگ (نویسنده آمریکایی) بود که از هر لحاظ یک شکست کامل بود ولی مینی سریال «گامبی وزیر» از کتابی به همین نام نوشته والتر تویس اقتباس شده و اثر خوبی است.
از آن طرف مینی سریال پلیسی «جنگل» از روی کتاب هارلن کوبن ساخته شده که اصلا کار خوبی درنیامد. یعنی صِرف این که مبنای فیلمنامه، اقتباس است لزوما ارزش محسوب نمی شود. فیلمنامه نویس موفقی مثل چارلی کافمن (فیلمنامهنویس، تهیهکننده و کارگردان آمریکایی) فیلمنامه غیر اقتباسی نوشته که شاهکار است؛ فیلمنامه اقتباسی نوشته که آن هم شاهکار است. عکس او را هم داریم. همه که دالتون ترامبو (فیلمنامهنویس، رماننویس و فیلمساز آمریکایی) نبودند که نتیجه اقتباس شان فیلم هایی مثل «اسپارتاکوس» و «پاپیون» و «اکسدوس» بشود.
در کلیشه ای ترین نمونه اقتباس که اگر نمایشنامه های شکسپیر باشد، هم فیلم بد داریم که بر اساس آثار او ساخته شده؛ هم «مکبث» پولانسکی یا «هملت» زفیرلی (کارگردان و تهیه کننده ایتالیایی) را داریم که اثری ویژه است. یا نسخه های متعددی از «بینوایان» ویکتور هوگو ساخته شده که بعضی از آن ها شاهکار است و برخی ویژه نیست. این که نمونه های موفق سینمای اقتباس از ادبیات در ذهن ما مانده، ما را دچار تصوراتی کرده. خیلی از فیلم های عامه پسند و سریال های پلیسی آبکی هم اقتباس از رمان های پرفروش اند.
همان طور که یک تهیه کننده میتواند در تشخیص یک فیلمنامه غیر اقتباسی اشتباه کند که از آن می تواند یک شاهکار بسازد، همان قدر هم می تواند در انتخاب کتابی که قرار است منبع اقتباس شود، دچار اشتباه شود
یعنی ذات یک فیلم خوب، الزاما اقتباس نیست؟
البته؛ همان طور که یک تهیه کننده می تواند در تشخیص یک فیلمنامه غیر اقتباسی اشتباه کند که از آن می تواند یک شاهکار بسازد، همان قدر هم می تواند در انتخاب کتابی که قرار است منبع اقتباس شود، دچار اشتباه شود. دان سیگل (کاگردان و تهیه کننده آمریکایی) از داستان کوتاه «آدم کش ها» نوشته نویسنده بزرگ، ارنست همینگوی، فیلمی متوسط با بازی رونالد ریگان که بعدا رئیس جمهور آمریکا شد، ساخته که اثر درجه یکی نیست.
از آن طرف «ناقوس ها برای که به صدا در می آید» یا «برف های کلیمانجارو» همینگوی تبدیل به فیلم های مهمی می شوند. خیلی از کتاب ها که بنظر غنای کافی نداشتند و استودیوها به آن ها بدبین بودند، وقتی دست کارگردان های گردن کلفت افتادند، سرنوشت دیگری پیدا کردند. نمونه اش «روانی» رابرت بلاک (نویسنده آمریکایی) که آلفرد هیچکاک ساخت و سال ها است جزو برترین فیلمهای ژانر وحشت از آن یاد می شود. Love Story از پرفروش ترین فیلم های هالیوود است اما کتاب آن (نوشته اریک سیگال) از نظر ادبی کاری عامه پسند است.
بعضی می گویند کتاب مارگارت میچل (نویسنده آمریکایی) از فیلم «بر باد رفته» به کارگردانی ویکتور فلمینگ بهتر است و بعضی نظر برعکس دارند. از رمان مهمی مثل «پیرمرد و دریا» ارنست همینگوی دو فیلم ساخته می شود؛ یکی به شدت بد و یکی به شدت خوب است. در کشور خودمان هم همین طور است. فیلم اقتباسی «شازده احتجاب» را داریم که بهمن فرمان آرا بر اساس داستان گلشیری می سازد.
فیلم «شوهر آهو خانم» هم اثری اقتباسی است که آن را داوود ملاپور از روی رمان محمد علی افغانی ساخته. نتیجه زمین تا آسمان فرق دارد. یا علیرضا رئیسیان «چهل سالگی» ناهید طباطبایی را تبدیل به فیلم می کند، که کتاب از فیلم بهتر است. می خواهم بگویم صرف این که در تیتراژ ببینیم که فیلم یا سریال بر اساس یک کتاب ساخته شده لزوما باعث نمی شود آن اثر ارزش ویژه ای داشته باشد.
اگر فرض را بر این بگذاریم که فیلمنامه به اندازه کافی در تلویزیون نداریم و با فقر فیلمنامه مواجه هستیم، چه؟ این را ضعف نویسنده ها و تهیه کننده نمی بینید؟
نباید دچار خطای تحلیل شویم. اقتباس یک شکل حرفه ای دارد که اگر آن را کنار بگذاریم، ما آثار متعددی سراغ داریم که از «نگره مولف» برخوردار هستند. مثل «خواب ابدی» که هاوارد هاکس بر اساس رمان ریموند چندلر (نویسنده آمریکایی) ساخته. یا «بیگانگان در ترن» که آلفرد هیچکاک با اقتباس از کتاب پاتریشا هایاسمیت (نویسنده آمریکایی) کارگردانی کرده. «مرد سوم» کارول رید (کاگردان انگلیسی) هم همین حالت دارد که بر اساس رمان گراهام گرین (نویسنده انگلیسی) ساخته شده.
در ایران هم نمونه های زیادی وجود دارد. مثل داریوش مهرجویی که «گاو» را بر اساس داستان کوتاه غلامحسین ساعدی، «سارا» را با نگاهی به نمایشنامه «خانه عروسک» هنریک ایبسن (نمایشنامه نویس نروژی)، «پری» را بر اساس داستان «فرانی و زویی» و داستانکوتاه «یک روز خوش برای موزماهی» نوشته سالینجر (نویسنده آمریکایی) و «هامون» را با اقتباس از رمان «هرتزوگ» نوشته سال بلو { نویسنده آمریکایی- کانادایی} و زندگی کییرکگارد ساخته.
با این حال در این فیلم ها، تو به عنوان مخاطب احساس اقتباس نداری. خود مهرجویی می گوید این کار بیشتر تصرف است تا اقتباس. یعنی مهرجویی نگاه تالیف گونه خود در این آثار را حفظ کرده. یا کاری که ناصر تقوایی در «ناخدا خورشید» با کتاب «داشتن و نداشتن» همینگوی می کند یا در «دایی جان ناپلئون» با اثر پزشک زاد. موضوع فقر فیلمنامه که اشاره کردید را قبول ندارم. اگر امروز فیلمنامه های خوبی در چرخه تولید قرار نمی گیرد، به این معنا نیست که فیلمنامه های خوبی وجود ندارد. این را نمی دانم از چه سوء تفاهمی می آید؟
ما آثار متعددی سراغ داریم که از «نگره مولف» برخودار هستند. مثل «خواب ابدی» که هاواردا هاکس بر اساس رمان ریموند چندلر ساخته. در ایران هم نمونه های زیادی وجود دارد. مثل داریوش مهرجویی
از آثاری که روی آنتن یا در سینما می بینیم.
آن چه روی آنتن یا روی پرده سینما می بینیم، حاصل شعور و انتخاب یک تهیه کننده یا مدیر است. این مدیر یا تهیه کننده همان قدر که ممکن است در انتخاب فیلمنامه اورجینال اشتباه کند، همان قدر هم احتمال دارد در انتخاب یک کتاب برای اقتباس دچار اشتباه شود. اتفاقا انتخاب یک کتاب برای اقتباس خیلی کار سخت تری است تا انتخاب یک طرح ۱۰ صفحه ای برای ساخت یک فیلم یا سریال. مساله دیگر این که واقعا چقدر ادبیات امروز ما به جهت فضای ذهنی همسو است با جریان مخاطب سینما و تلویزیون؟ «زخم کاری» و «یاغی» بر اساس کتاب «بیست زخم کاری» محمود حسینی زاد و «سالتو» مهدی افروزمنش در پلتفرم ساخته شده اند.
خیلی از علاقمندان این دو کتاب، لزوما جزو طرفداران سریال ها نیستند. و بالعکس برخی که ابتدا با سریال مواجه شدند، کتاب ها را دوست ندارند. منظور این که در بحث اقتباس نباید دچار یک سویه نگری شویم. ادبیات یک مساله متعالی است اما یادتان باشد به ازای هر ۱۰ کتاب خوب صدها کتاب بد وجود دارد؛ همان طور که به ازای هر ۱۰ فیلم و سریال خوب، بیشمار فیلم و سریال بد داریم.
با این حساب باید به طور کل بی خیال اقتباس شد؟!
هرگز. من فکر می کنم که اقتباس بسیار بسیار لازم است؛ به شرط این که بین ادبیات و فیلم و سریال مفاهمه و یکسونگری حاکم شود. در سال های اخیر شاهد تعدد کتاب در بازار نشر هستیم؛ از حوزه دفاع مقدس گرفته تا آثار عاشقانه، سیاسی و ژانرهای دیگر. ولی چند مورد از آن ها قابلیت این را دارد که منبع اقتباس فیلم و سریال قرار گیرند؟ اصلا بحثم درباره سیاست گذاری ها و ممیزی ها و امثالهم نیست.
در سال های اخیر شاهد تعدد کتاب در بازار نشر هستیم؛ از حوزه دفاع مقدس گرفته تا آثار عاشقانه، سیاسی و ژانرهای دیگر. ولی چند مورد از آن ها قابلیت این را دارد که منبع اقتباس فیلم و سریال قرار گیرند؟
با نگاه اقتباسی ، این کتاب ها را خوانده اید؟
بله و چند کتاب بوده که دوست داشتم آن ها را بسازم. ولی فکر می کردم آیا فیلم یا سریال خوبی از آن ها در می آید یا نه. ممکن است در بحث های کافه نشینی، بگوییم چه اثری بزرگتر، عمیق تر و جذاب تر از «کلیدر» محمود دولت آبادی که بشود آن را تبدیل به سریال کرد؟ من یک سال و اندی از نوجوانی ام را صرف خواندن «کلیدر» کردم. امروز به عنوان یک سریال ساز می گویم اثری جذاب از آن در نمی آید. اما دیگر کتاب محمود دولت آبادی یعنی «جای خالی سلوچ» قابلیت تبدیل به فیلمی خوب را دارد.
به عنوان نویسنده و تهیه کننده چقدر به طور جدی به اقتباس فکر کرده اید؟
خیلی؛ ولی فقط جدی فکر کردن اهمیت ندارد. این که چه اتفاقی می افتد مهم است. مثلا من فکر کردم اگر بخواهیم نگاهی کاملا متفاوت به روزهای ابتدایی جنگ داشته باشیم، چه رمانی بهتر از «زمین سوخته» احمد محمود؟ یا با نگاه داستانی در لایه های تاریخی، چه اثری بهتر از کارهای رضا جولایی؟ حتما رمان «سوء قصد به ذات همایونی» از برخی از این آثار شبه تاریخی، بهتر در می آید.
چون قرار است فیلم زندگی شهید بروجردی (با نام غریب) را بسازید، این سوال را مطرح می کنیم: آثار متعدد حوزه دفاع مقدس، چقدر ظرفیت تبدیل به فیلم و سریال را دارند؟
من خیلی از آن ها را خوانده ام اما شاید فقط چهار – پنج مورد ( فارغ از ارزش های آن ها) واجد شرایط لازم برای تبدیل به فیلم و سریال هستند. برای همین است که وقتی می خواهیم در حوزه دفاع مقدس کار بسازیم، می رویم سراغ کتاب های خاطرات و تاریخ نگاری درباره شهدا که حکم منبع و سند دارند. من برای نوشتن فیلمنامه «غریب» می توانستم جدا گانه تحقیق کنم اما بعد از مواجهه با کتاب «محمد؛ مسیح کردستان» نوشته نصرت الله محمودزاده احساس کردم درون این کتاب چیزی است که می توانم تبدیلش کنم به یک فیلم. نه لزوما کل کتاب را بلکه بخشی از آن را که در نهایت با گفت و گو با نویسنده کتاب به تفاهم رسیدیم.
و چقدر به موفقیت این اقتباس امیدوارید؟
امید که همیشه هست. ما همه توان خود را می گذاریم تا در حد بضاعت اثری درخور آماده شود. همه سعی ام این است که وقتی نویسنده کتاب، فیلم را ببیند احساس لذت از آن داشته باشد. ولی این که «غریب» موفق خواهد بود یا نه مثل یک هندوانه در بسته است. کما این که وقتی بهروز افخمی کتاب «گاوخونی» جعفر مدرس صادقی را تبدیل به فیلم کرد، ما که آن کتاب را دوست داشتیم و برای مان یکی از کتاب های کالت آن دهه بود، چندان فیلم را دوست نداشتیم. اما همین بهروز افخمی کتاب «آذر، شهدخت، پرویز و دیگران» مرجان شیرمحمدی را هم اقتباس می کند که کار موفقی در نوع خودش است.
من فکر کردم اگر بخواهیم نگاهی کاملا متفاوت به روزهای ابتدایی جنگ داشته باشیم، چه رمانی بهتر از «زمین سوخته» احمد محمود؟ یا با نگاه داستانی در لایه های تاریخی چه اثری بهتر از کارهای رضا جولایی؟
به کتاب های حوزه دفاع مقدس اشاره شد و بحث به این جا رسید که اقتباس مثل هندوانه در بسته است. می توان از دو فیلم اقتباسی دفاع مقدسی مثال زد که یکی موفق است و دیگری نه. کیومرث پوراحمد، «اتوبوس شب» را بر اساس داستان کوتاه «سیونه و یک اسیر» از مجموعه «داستانهای شهر جنگی» حبیب احمدزاده ساخت که خاص و عام آن را تحسین کردند. مازیار میری دست روی کتابی خاص به نام «من قاتل پسرتان هستم» احمد دهقان می گذارد اما نتیجه «پاداش سکوت» یک فیلم معمولی و بدون مولفه های تکان دهنده کتاب است.
این بحث را قبلا کردیم که لزوما از کتاب خوب، فیلم خوب در نمی آید و بالعکس. در دنیا به کرات این اتفاق ها افتاده. کتاب هایی تبدیل به فیلم شده اند که با دیدن آن فیلم، اعتبار کتاب از بین رفته. یا وقتی کتاب ها را خواندیم پی بردیم چه اثر گردن کلفت تری است نسبت به فیلم. لزوما این طور نیست که قله های ادبیات همگی واجد قابلیت برای تبدیل شدن به فیلم و سریال هستند. مثلا اگر رمان «خانم دالووی» ویرجینیا وولف یا «در جستجوی زمان از دست رفته» پروست یا «اولیس» جیمز جویس تبدیل به فیلم شود چه بسا اهمیت کتاب ها از بین بروند. برعکس، گاه با یک تک داستان کوتاه، شاهکار خلق می شود.
خیلی از آثار نویسنده های اصطلاحا بازاری مثل جان گریشام، دیوید بالداچی، مایکل کانلی، سیدنی شلدون و … تبدیل به فیلم و سریال شده و خیلی ها از آن ها هم نشده. این که نشده به این معنا نیست که ناشر امتیاز آن ها برای تبدیل به فیلم و سریال ها را نفروخته بلکه استودیوها به جمع بندی نرسیده اند. یک مثال دیگر: ویلیام فاکنر نویسنده بزرگ و نوبل گرفته ای است که بخشی از زندگی خود را در هالیوود گذرانده و خاطراتش را هم در برخی مصاحبه ها بیان کرده. برخی از رمان های فاکنر مثل «خشم و هیاهو»، «گور به گور» ، «برخیز ای موسی» و … اصولا قابلیت اقتباس ندارند و اصرار بر آن باعث لطمه به خاطره خوب از آن کتاب ها است.
نقش طراح و تهیه کننده های ما چه می شود؟ آیا آن ها دستی بر آتش ندارند و از ادبیات بی اطلاع هستند؟
در این که بین این دو جریان یک گسست جدی اتفاق افتاده که می تواند دلایل سیاسی، اقتصادی و فکری داشته باشد، تردیدی نیست. جهان نویسنده های ادبی ما در همه نسل ها، لزوما با جهان فیلمسازان و سریال سازان امروز همخوانی ندارد. حتی فیلمسازان به اصطلاح روشنفکر ما دچار این انقطاع هستند. طی این سال ها که با کتاب های مختلف مواجه شده ام، چند موردی هستند که دوست دارم آن ها را بسازم. ولی وقتی با نویسنده ها یا وراث آن ها وارد گفت و گو می شویم می بینیم چقدر جهان مان با هم فاصله دارد. عدم درک مناسب از هر دو سوی این ماجرا بحث جدی است.
شما برای دو طرف سهم قائلید. پس چرا این اتفاق در کشورهای دیگر به کرات می افتد؟
شیوه ای که آن جا شکل گرفته از اساس با کاری که ما انجام می دهیم متفاوت است. هم سابقه ای صد ساله دارد و هم ساز و کار اقتصادی مبتنی بر بازار دارد. یعنی شما فکر کن که مثلا یک مجموعه رسانه ای که صاحب شبکه تلویزیونی هست، صاحب استودیو فیلمسازی هست، صاحب شبکه های رادیویی هست، صاحب انتشارات بزرگ هست، صاحب روزنامه و مجله هم هست ، می آید در این چرخه قرار می گیرد. مثلا پارامونت با ماریو پوزو که یک طرح چند صفحه ای به اسم مافیا دارد قرارداد می بندد و تبدیل می شود به رمان «پدر خوانده». بعد از این که رمان، خیلی پرفروش می شود، نوبت به ساخت فیلم آن می رسد که پس از ۵۰ سال همچنان درباره اش حرف می زنیم.
امروز همچنان رمان و فیلم «پدرخوانده» خوانده و دیده می شود؛ در کنار هزاران هزار تاثیری که داشته است، سریالی درباره چگونگی تولید «پدرخوانده» ساخته می شود به اسم «پیشنهاد». چه بسا اگر «پدر خوانده» وجود نداشت سریالی به اسم «سوپرانوز» هم بوجود نمی آمد و حتی تاثیرش بر روی بسیاری آثار دیگر. اینها خیلی نمونه های نادر هستند و شمول عام ندارند.
در همین سریال «پیشنهاد» به نقش رابرت ایوانز به عنوان یکی از مدیران و تهیه کنندگان پارامونت برای به سرانجام رسیدن «پدرخوانده» اشاره می شود. این یعنی علاوه بر کمپانی ها، اشخاص مهم هستند.
بله؛ مثلا در همین دوره کارگردان -تهیه کننده ای به نام بیل کسل رمانی درجه یک به دستش می افتد به اسم« بچه رزمری» نوشته آیرا لوین و ساخت آن را به رابرت ایوانز پیشنهاد می دهد. وقتی ایوانز آن را می خواند می فهمد بیل کسل گزینه مناسبی برای کارگردانی فیلم نیست. پس می رود سراغ رومن پولانسکی که نتیجه هم شاهکار شده؛ با بازی میا فارو.
نقش طراح و تهیه کننده این جا معلوم می شود. چرا در کشور ما چنین افرادی معدود هستند؟
این نقش را امروز در تلویزیون و پلتفرم ها، مدیران شبکه ها و گروه ها و تهیه کننده ها برعهده دارند. البته تهیه کننده که ما این جا استفاده می کنیم با Producer ها که در نظام استودیویی فعالیت می کنند، بیشتر تشابه اسمی دارند تا ماهیتی. یک چیز هم یادتان باشد سینمای حرفه ای هالیوود که مبتنی بر فروش است لزوما نمی رود سراغ رمان «اصلاحات» فرنزن (نویسنده آمریکایی). یا وقتی سراغ کازوئو ایشیگورو (نویسنده انگلیسی ژاپنیتبار) می رود، قرار است فیلمی از رمان «بازنده روز» او به کارگردانی جیمز آیوری ساخته شود، یک سینمای نیمه مستقل که در جریان اصلی هالیوود نیست سراغ آن می رود. این ها دو جریان کاملا متفاوت است و هر کدام آبشخور خود را دارند و تعریف درست در محدوده حرفه ای خود.
ولی طراحی شده است.
بخشی از آن هم طراحی شده نیست اما فرآیند برای آن ها روشن است و عناصر بدرستی کنار هم چیده شده. به عنوان مثال سریال «سرگذشت ندیمه» بر اساس کتاب مارگارت اتوود{نویسنده کانادایی} ساخته می شود و سریال به کمک دیده شدن بیشتر کتاب می آید. یا وقتی درباره سریال «بازی تاجوتخت» حرف می زنیم داریم از مجموعه رمان های موفق و پرفروش« ترانه یخ و آتش»جرج آر. آر. مارتین حرف می زنیم که تازه کتاب از سریال عقب افتاد و از یک جایی به بعد، قصه ها ابتدا برای سریال نوشته شد.
اقتصاد هنر این گونه به هم وصل می شود که همزمان با موفقیت رمان و فیلم «هری پاتر» ، کارت، بازی، لباس و … آن هم به بازار می آید. بعد از ساخت فیلم « جک ریچر»، نزدیک به بیست عنوان از رمان آن منتشر می شود و بعد سریالش می آید. یا حتی سریال «باش» که مایکل کانلی می نویسد و هنوز ادامه دارد. انتشارات و کمپانی فیلم و سریال ها همدیگر را پوشش می دهند؛ این یک صنعت است.
ما همه توان خود را می گذاریم تا در حد بضاعت اثری درخور درباره شهید بروجردی آماده شود. همه سعی ام این است که وقتی نویسنده کتاب، فیلم را ببیند احساس لذت از آن داشته باشد. ولی این که «غریب» موفق خواهد بود یا نه مثل یک هندوانه در بسته است
ما از رفتار جزیره ای لطمه می خوریم.
بله و با حرف های کلی و حکم مطلق دادن مشکل حل نمی شود. حرف های کلی را کسانی می زنند که دستی بر آتش ندارند. فلان منتقد می گوید یکی از مشکلات سینمای ما این است که سراغ اقتباس نرفته ایم. وقتی مثال می زند درباره چند اثر شاخص دنیا حرف می زند ولی درباره آثار ناموفق اقتباسی صحبت نمی کند که هزار هزار است.
توی تلویزیون در دوره های مختلف بحث اقتباس مطرح شده و حتی در دهه هشتاد واحد اقتباس ادبی سیما راه افتاد. چرا خروجی مطلوب نداشته؟
اقتباس که کاری ماشینی نیست. افرادی هستند که در این باره تصمیم می گیرند. یک نفر در شورا قصه من را می خواند می گوید بد است و یک نفر دیگر می خواند و می گوید خوب است. معنی حرف شان این نیست که وقتی سریال ساخته شد، نتیجه الزاما بد یا خوب بشود. هر کس بر اساس میزان فهم و ادراک خود نظر می دهد. و هکذا یک نفر ممکن است کتابی موفق را بخواند و بگوید خوب نمی شود و یک نفر دیگر نظری عکس داشته باشد. اقتباس امری نیست که با متر و معیار و شابلون انجام شود. هر صد هزار کلمه ای که روی کاغذ چاپ شده و پشت کتابفروشی قرار گرفته به معنای این نیست که اثری موفق در برگردان تصویری می شود.
یک سوال شخصی: در میان آثار اقتباسی ایرانی و خارجی، دوست داشتید کدامیک را شما می ساختید؟
اگر نخندید دوست داشتم علیرغم خیلی از آثار بزرگ ادبی جهان، فیلم «شرکت» سیدنی پولاک نوشته جان گریشام را بسازم. در ایرانی ها جهان آن چه ساخته شده مال من نیست و لذا از این بابت آدم پر از حسرتی نیستم. البته ای کاش روزی بتوانم رمان «جنگ آخر الزمان» ماریو وارگاس یوسا (نویسنده اهل کشور پرو) را هم به سریال تبدیل کنم و اثری مانند «خانواده تیبو» (اثر نویسنده فرانسوی روژه مارتن دو گار). به هر حال شکر خدا کسی هنوز برای آرزوهای بزرگ فاکتور صادر نمی کند. (با خنده)