در زندگی خیلی چاقها چه میگذرد؟ | وقتی حق سادهترین انتخابها را هم نداری | در این ویترین جایی برای چاقها نیست
مبتلایان به چاقی مفرط در سکوت و صبوری کش دارشان همیشه گوشه رینگ قضاوتهای ما هستند. انگ بی ارادگی و شکم چرانی و بی خیالی میخورند. یک جهان با تبلیغات هزار رنگش مقابل آنهاست و پیکرهای لاغر تراشیده را تحسین میکند. آن ها هیچ وقت تریبونی برای گفتن از رنج های روزمره شان ندارند.
اگر شما بار رنجی را به دوش بکشید، تقریبا از محالات ممکن است که بتوانید در جامعهای غریبه و فقط از روی ظاهر شریک درد درونیتان را پیدا کنید. اما این برای خیلی چاقها در کسری از ثانیه اتفاق میافتد. آنها در بین خودشان انجمن مخفی و نامرئی از جنس همدلی دارند. آنها برخلاف جامعهای که مصرانه تناسب اندام را تحسین میکند با نگاهی خریدارانه همدیگر را برانداز میکنند و همان لحظه «میدانم چه دردی میکشی» خاصی در چشمهایشان موج میزند! خیلیها میگویند چاقها مهربان هستند. هزار بار این جمله را گفته و شنیدهایم و یک بار محض رضای کنکاش در حقیقت، کلاهمان را قاضی نکردیم که این مهربانی دسته جمعی از کجا میآید.
چاقها در دنیایی با نقطه ضعفی بزرگ زندگی میکنند. متهم به بیارادگی هستند. چپ و راست قضاوت میشوند و راستش را بخواهید همین خیلی مهربان بودنشان که دهان به دهان میچرخد را هم جامعه ای که چندان خبری از رنج هایشان ندارد به آنها تحمیل کرده است.
در گزارش پیش رو گوش شنوای مبتلایان به چاقی مفرط شدیم. همان هایی که زندگی خیلی شان به خاطر طعنه و کنایه و کلامی حتی سهوی از ما درباره ظاهرشان تبدیل به جنگی دائمی با خود شده است.
زندگی «خیلی چاقها» پر است از روایتهای تاق و جفتی که نمیدانی آنها را به شوخی برگزار کنی و از کنارشان رد شوی یا این که پا سست کنی به همذات پنداری. معین ۴۳ ساله است. حالا در یک کارگاه آبکاری لوستر و تزیینات برنجی کار میکند. اما در اولین روایتش اعتراف میکند که به خاطر چاقی شغل مورد علاقه اش را از دست داده است. اولش فکر کردیم در محل کار ایرادی متوجه فعالیتش شده است اما ماجرا چیز دیگری بود: «اول صبح بیدار شدن برای بیشتر آدمها ناخوشایند است برای ما چاقها عذاب. اضافه وزن رفتار ما را کند میکند. برای همین به موقع سر کار حاضر شدن یک چالش هر روزه است.»
معین میگوید به دلیل چاقی قید استفاده از وسایل نقلیه را زده است: «من باید در یک ایستگاه میانی از مبدا تا مقصد سوار اتوبوس و مترو می شدم. در آن ساعت صبح برای آدمهای خیلی لاغر هم به سختی جایی در واگنها و فضای محدود اتوبوسها پیدا میشد. تجربههای بدی از وسایل حمل و نقل عمومی دارم. برای همین از تاکسی استفاده میکردم.»
معین میگوید در سال ۹۳ هر روز راس ساعت ۸ صبح باید خودش را از سلسبیل به مرزداران میرسانده، اما یک هزینه فایده کردن سرانگشتی باعث شده قید کار مورد علاقهاش را بزند: «هر تاکسی جلوی پای من ترمز میکرد از پیش صندلی کنار رانندهاش اشغال شده بود. به اجبار عقب تاکسی سوار میشدم. گاهی راننده با برانداز کردن هیکل من با صدای بلند اعلام میکرد که اگر کرایه دو نفر را حساب میکنم میتوانم سوار شوم. بارها پیش آمد که رانندهای غریبه به خاطر این که مرا سوار کند از نفر جلویی که غریبهای دیگر بود خواهش می کرد که جایش را به من بدهد. بعضیها با خشم قبول میکردند. خیلیها نگاهی با ترحم داشتند و مسافرانی هم بودند که از جایشان تکان نمیخوردند. کار به جایی رسید که با کرایههای دوبل رفت و برگشت از آن حقوق ناچیز عایدی چندانی به من نمیرسید. پس اندازی هم نداشتم که بتوانم خوردوی شخصی داشته باشم. برای همین آن زمان قید کار مورد علاقهام را زدم.»
یک آینه پر از نقطه ضعف!
«باور کنید خودمان میدانیم که چقدر چاقیم. میدانیم اضافه وزن آن هم به این شکل افراطی مادر همه بیماریهاست. چرا فکر میکنید مثل شما نمیدانیم چای سبز و زنجبیل چربیسوز هستند و فلان عمل جراحی لاغری نتیجه چشمگیری داشته است؟» «نیره صالحی» حرفهایش را با این سوال ها شروع میکند و میگوید مدتهاست وقت حضور در جامعه نگاه دیگران را به شکل آینهای میبیند که می خواهد به او یادآوری کند که چقدر چاق است: «همه آدم ها نقطه ضعف های متعددی دارند که دیگران از آن بی خبر هستند. به ندرت نقطه ضعف کسی به طور دائمی در ظاهر او پیداست. ممکن است بگویید معلولیت جسمی هم در این دسته قرار می گیرد. اما یادمان باشد که معلولان عزیز نمیخواهند این شرایط را داشته باشند و در واقع نقطه ضعف جسمانی شان انتخابی نیست. این درست همان نقطه ای است که باعث می شود دیگران اجازه قضاوت درباره چاق ها را به خودشان بدهند. چون از نظر خیلی ها چاق ها عدهای از بی ارادهترین و شکم چران ترین آدم ها هستند و انتخاب خودشان است که این طور باشند. پس در این شرایط همین دیگران با نگاهی ملامت بار آینهای می شوند که ما نقطه ضعف مان را در آن ببینیم.»
نیره از آن دسته مبتلایان به چاقی مفرط است که تا زایمان دومین فرزندش اندامی معمولی داشته است: «بعد از زایمان انواع و اقسام بیماری به سراغم آمدند. داروهای کورتوندار استفاده کردم. دورههای طولانی از افسردگی و بی تحرکی و پرخوری عصبی داشتم و فکر می کنید در آن شرایط دلداری دیگران از چه جنسی بود؟ اطرافیان مدام به من می گفتند بلند شو و زندگی ات را جمع کن. اگر همین طوری پیش بروی همسرت ترکت میکند و میرود. قلبم میشکست و بیشتر سرخورده میشدم.»
من قهرمان رژیمهای شکست خوردهام
چاقی از آن مقولههایی است که اگر از بدو تولد با کسی عجین باشد بخشی از هویت و خاطرات کودکی او را اشغال میکند. «رهام ثقفی» روایتهایی از حسرت های کودکیاش برایمان میگوید: «از وقتی به یاد دارم دچار چاقی و اضافه وزن بودم. بخشی از این چاقی به ژنتیک ارتباط داشت و یک سر آن به تغذیه و سبک زندگی نادرست گره میخورد. وقتی سن و سالی کمتری داری مستقیما نمی شنوی که چاق هستی. دیگران تو را تپل و توپر میدانند و حتی همین چاقی محلی برای خنده و شوخی میشود.» اما از سنی به بعد که پای اراده و ورزش و رژیم های سفت و سخت به میان می آید دیگر خبری از این الفاظ کمی مهربان تر نیست: «چاقی در کودکی باعث ایجاد محدودیت های کمتری میشد. یادم هست وقتی قرار به کولی گرفتن بچهها از بزرگترها میشد همیشه من را جا میانداختند، چون اگر کسی هم توان این را داشت که من را به هوا بیندازد و بگیرد و یا مرا روی کولش سوار کند حتما بعدش یک کمردرد به خودش بدهکار میشد. یک بار هم به شهر بازی رفته بودیم. همه همکلاسی هایم سوار ماشین های کوبنده شدند. اما متصدی بازی جلوی من را گرفت. پرسید چند کیلو هستی؟ شوکه شدم. بقیه داشتند ما را نگاه میکردند. اصلا نمیدانستم چند کیلو هستم. یادم هست برای من پول دو بلیط را دادند و به شرط این که کسی کنارم ننشیند قبول کردند سوار آن ماشین ها شوم.»
انگار قرار نیست حسرتهای خیلی چاقها روزی به اتمام برسد. یک جهان کمر بسته تا به آنها بگوید که تا چه اندازه افتضاح هستند و باید هر چه زودتر فکری به حال خود بکنند و تکانی به هیکل مبارک بدهند: «۱۲ سالم بود که برای اولین بار تصمیم به رعایت یک رژیم غذایی گرفتن و سیل شکست های پی در پی من از همان سال ها شروع شد و تا همین امروز هم ادامه پیدا کرد. وقتی غریبهای یا فامیل و آشنایی که چندان با او راحت نیستم بدون هیچ درخواست و مناسبتی شروع به معرفی رژیم های غذایی به من میکند میخواهم همان لحظه داد بزنم که من قهرمانم رژیم های شکست خوردهام تا بلکه لحظهای من را به حال خودم بگذارند. من ادعای بی اثر بودن این رژیم ها و ورزش را ندارم. اما عده ای در این کار موفق هستند و وزن کم می کنند اما تعدادی دیگر توان به سرانجام رساندن و نتیجه گرفتن از آن را ندارند و این دلیل نمی شود که مدام این شکست را به او یادآوری کنند. مثل این می ماند که دانش آموزی چند سال در کنکور رد شود و دیگران مدام به محض این که او را می بینند به او یادآوری کنند که چون فلان مبحث درسی را درست نخوانده و تلاش بیشتری نکرده نا موفق بوده است. به همین اندازه غریب!»
در این ویترین جایی برای چاقها نیست
عاطفه با محاسبه توده چربی بدن و نسبت استاندارد بین قد و وزنش حدود ۳۰ کیلو افزایش وزن دارد. چیزی که به قول خودش برای خیلی از خانمها پایان حس خوب داشتن به خود است: «هنوز که هنوز است چاقی در آقایان چندان جدی گرفته نمیشود، اما اگر خانمی اضافه وزن زیادی داشته باشد باید بار ملامت های بیشتری را به دوش بکشد.» عاطفه می گوید خیلی ها نمی دانند که با بدن های معمولی شان دارند در رویای ما زندگی می کنند: «همان طور که رویای یک آدم نابینا این است که روزی بینایی اش را به دست بیاورد رویای ما خیلی چاق ها هم این است که یک روز از خواب بیدار شویم و ببینیم از شر چربی های اضافه بدن مان خلاص شده ایم. شاید با شنیدن این حرف من بگویید خب جانت در بیاید برو رژیم بگیر، ورزش کن و لاغر شو اما باور کنید اگر به این سادگی بود دیگری چاقی روی زمین باقی نمیماند.»
چاقیات را سه طلاقه کن!
عاطفه از دنیای مد و تبلیغات متنفر است. او میگوید هر وقت هم خواهند آدم چاقی را نشان بدهند ۶ ماه قبلش را می بینیم که با لباس سایز خیلی بالا که همچنان برایش تنگ است عکس گرفته، بعد بلافاصله همان خانم یا آقا را می بینیم که به توصیه هایی از گوشه و کنار همین صنعت تبلیغات (مثلا صرفا استفاده از یک دمنوشی که معلوم نیست چه ترکیباتی دارد) عمل کرده و در عرض ۶ ماه چاقی را سه طلاقه کرده است. نمیگویم نمی شود لاغر شد، حرفم این نیست. می خواهم بگویم این ظاهر برای ما هم خوشایند نیست. بارها برای تغییر آن تلاش کرده ایم و خب جزو ناموفق ها بوده ایم. پس مدام به ما نگویید که می شود و فلانی هم توانسته و تو هم می توانی سه سوته چاقی ات را سه طلاقه کنی!»
جراحیهایی به قیمت جان
عاطفه حالا به مرز ۱۱۰ کیلو رسیده است میگوید به اندازه یک متخصص از جراحیهای لاغری و عوارض آن ها میداند و نتیجه این نوع جراحی های خطرناک را در دوستانش مشاهده کرده است: «اگر بگویم به سمت انجام این جراحی ها نرفتهام دروغ گفتهام. بیشتر ما چاق ها خسته از قضاوت ها و انگ زنی ها به دنبال شروعی دوباره هستیم. مثل کسانی که اعتیاد داشته اند می خواهیم به یکباره چاقی را کنار بگذاریم و بعدش ورزش و رژیم را جدی تر بگیریم. اما همین راهی که به ظاهر در دسترس است برای خودش مسیر پر چالشی دارد که نخستین آنها نگرانی از عوارض است و بعدیاش صرف هزینههای هنگفتی که معلوم هم نیست نتیجه بخش باشد.»
عمل جراحی بای پس معده، اسلیو معده، باندینگ شکمی، گاسترکتومی، بای پس روده و عمل لیپوماتیک تنها تعدادی از جراحی هایی بوده اند که عاطفه تا یک قدمی آنها رفته است: «عفونت، خونریزی های شدید، دوره های نقاهت پر درد، بدن هایی که زیبا نشدند و فقط چربی از آن ها خارج شده بود و صد البته بازگشت به چاقی برخی از دوستانم پس از این جراحی ها در نهایت من را به این نتیجه رساند که این روش ها برای من ساخته نشده اند.»
انگیزههایی که میآیند و میروند
مربیاش میگوید یکی از ثابتقدم ترین شاگردانش است. با ۱۲۸ کیلو وزن به او مراجعه کرده و حالا با سه نوبت تمرین ۲ ساعته در هفته در حال وزن کم کردن است. سارا اعتراف میکند که پیش از این اعتیاد را تجربه کرده و سر بزنگاه خودش را نجات داده است: «کنار آمدن با چاقی چندان کار راحتی نیست. ترس از قضاوت شدن و شنیدن این حرف ها که چرا به فکر سلامتی و زیباییات نیستی باعث شد از جمع های خانوادگی، فامیلی، همکاران و دوستان فاصله بگیرم. خیلی زود تبدیل به یک آدم افسرده با چاقی مفرط شدم. تنهایی یک جورهایی دشمن آدمیزاد است. در همین نا امیدیها به اعتیاد رو آوردم. مصرف قرصهای مخدربه بهانه لاغر شدن تنها چیزی بود که باعث می شد فراموش کنم تا چه اندازه با استاندارد ها فاصله دارم. یادم برود که به مغازه های زیادی سر زدهام و لباسی که فقط و فقط اندازهام باشد را پیدا نکردهام.»
وقتی حق سادهترین انتخابها را هم نداری
سارا میگوید چاق ها در خیلی از جاها امکان انتخاب ندارند: «غم انگیزترین قسمت ماجرا این است که دیگران حتی اجازه نمیدهند که از آن ها سوال کنی. یک بار با جمع دوستان به کافهای رفته بودیم و در آنجا صندلیها از حد معمول جمع و جور تر بودند. چند دقیقهای این پا و آن پا شدم تا رفتند و برای من صندلی محکم تری آوردند. هنوز خنده و شوخی ها و نگاه تمسخر آمیز اطرافیان یادم نرفته است. یک بار هم برای خرید لباس به مغازهای رفتم. لباسی را نشان فروشنده دادم. یعنی فقط اشاره کرده بودم و هنوز کلمه ای نگفته بودم که با خنده تمسخر آمیزی من را برانداز کرد و گفت لباسی برای سایز شما نداریم.»
گاهی همین طعنه ها و شوخی ها انگیزه ای برای شروع می شود: «من بارها با لجبازی اقدام به گرفتن رژیم های سخت و طاقت فرسا کرده ام. اما الان حس می کنم چون با لجبازی و نوعی کینه بوده است موفق نشده ام. الان دو سال است که با این چاقی کنار آمده ام و می خواهم آهسته و پیوسته از شر آن خلاص شوم. کار راحتی نیست. باید سرت را بیندازی پایین و کار خودت را بکنی. انگیزه های زیادی برای چاق ها وجود ندارد. خیلی از آن ها موقتی هستند. تنها با صلح درون است که می شود تغییر ایجاد کرد.»
مدام گوشزد میکنم فقط مجاز به مقایسه با خود قبلیشان هستند
بیش از ۸ سال است که با جامعه خیلی چاق ها سر و کار دارد. «نسرین زهیری» مربی فیتنس، پیلاتس و بدنسازی است و تا به حال مربی خصوصی خانم های متعددی بوده که به چاقی مفرط مبتلا بودهاند. زهیری از سختیهای حضور چاقها در باشگاههای ورزشی و بدنسازی میگوید: «کار سادهای که ما انجام میدهیم برای آن ها عذاب است. ما در بدو ورود به باشگاه به سالن رختکن میرویم و لباسهایمان را با لباسهای مناسب ورزش عوض میکنیم. آنهایی که اضافه وزن دارند در کنارش شرمزدگی نهادینه شدهای هم دارند و آن هم شرم از نمایان شدن تودههای چربی بدن شان است. خانمها در پوشش حجاب و مانتو تا حد زیادی می توانند این توده ها را بپوشانند اما در باشگاه از این خبر ها نیست. باید با خود واقعیشان کنار بیاند و نگاههای خیره دیگران به بدن شان را بپذیرند و این واقعا کار سختی است.»
دومین چالش چاق ها در باشگاه دیدن افرادی با تناسب اندام و زیبایی مضاعف است. باشگاه خانه دوم کسانی است که اهمیت زیادی به این موضوع میدهند و طبیعی است که چاق ها با دیدن آن ها سرخورده تر شوند. زهیری میگوید درس اول کلاس بدنسازی اش این است که مدام در گوش شاگردانش بخواند که باید تلاش کنند و فقط مجاز به مقایسه خودشان با خودشان هستند: «از همهشان میخواهم دفتری تهیه کنند و دائم تغییرات بدنیشان را در آن بنویسند و مدام یادآوری میکنم تنها مقایسهای که به آنها انگیزه میدهد مرور همین تغییرات است.»
به جای توصیه به حرفهایشان گوش بدهیم
از این مربی بدنسازی میپرسیم دیگران در باشگاهها و اماکن عمومی و مهمانی های خانوادگی چطور می توانند از منزوی شدن مبتلایان به چاقی مفرط پیشگیری کنند: «اگر بخواهم خلاصه بگویم این است که آزارشان ندهیم. همه ما متخصص تغذیه و رژیم درمانی و ورزش نیستیم، پس آنها را با اطلاعاتی که خودشان استادش هستند در مهمانی یا محل کار بمباران نکنیم. چاقی شان را محل بحث عمومی نکنیم. بدترین کار ممکن این است که مدام به آن ها بگوییم فلان خوراکی یا غذا خیلی کالری دارد و در جمع از آن ها بخواهیم به آن لب نزند. این نوع رفتار ها به شدت آزار دهنده هستند و باعث می شود این دسته از افراد به طور دائم حس تنفر از خود داشته باشند و با حس دلزدگی نمی توان از ورزش و رژیم نتیجه گرفت. چاق ها بیاطلاع، بی خیال، بی اراده و راحت طلب نیستند. همه ما با دانستن رنج های آن ها باید بتوانیم پذیرای شان در جمع های مان باشیم و به حقوق عادیشان احترام بگذاریم و اگر دلشان خواست و تمایل نشان دادند درباره اضافه وزنشان صحبت کنیم. پس به جای توصیههای مسلسلوار کمی به مبتلایان به اضافه وزن گوش بدهیم.»